یک جرعه می زساغر جانانم آرزوست


سر مستئی زمیکنده جانم آرزوست

پائی زدم بدنبی و پائی به آخرت


نی این مرا فریبد و نه آنم آرزوست

از هر دو کون بی خبر و مست بندگی


آزادی زمالک و رضوانم آرزوست

افسرده شد دل از دم سرد هوای نفس


از جانب یمن دم رحمانم آرزوست

آب حیات هست نهان در دهان یار


بوس لبی و عمر فراوانم آرزوست

زان چشم غمزهٔ و زمژگان ستیزهٔ


تنگ شگر از آن لب و دندانم آرزوست

شیرین تبسمی که خرد جانم از خرد


مستی زجام لولو و مرجانم آرزوست

من جان بکف گرفته و او تیغ آبدار


سرتا کنم نثار به سامانم آرزوست

بنما ز زیر زلف سیه عارض چو مه


کز کفر توبه کردم و ایمانم آرزوست

لب نه مرا بلب که کشم آب زندگی


در عین نور چشمهٔ حیوانم آرزوست

از دست زاهدان تر و زاهدان خشک


صحرا و کوه و ناله و افغانم آرزوست

از دیده خون ببارم تا جان شود روان


چون فیض اجر خون شهیدانم آرزوست